سپیده دم عشق
پایان سپیده دم بارانی خلاصه هر چیزی یه پایانی داره الانم موقع پایان این سپیده دم بارانیه موقع خداحافظی از بهترین و بدترین خاطراتشه موقع دل بریدن از همه دوست داشتن هاست با تک تک احساستمون برات نوشتیم با تک تک همون احساسات ازت خداحافظی میکنیم سپیده دم عشق هم عاشقا سپید... ...پایان... ای فرصت نسیم برای وزندگی هر روز با مخاطره تکرار می شود دوست دارم زمانی که دستت، دستانم را می فشارد زمانی که در کنار هم آینده ای مبهم را ورق می زنیم و زمانی که از همان لحظه ها پلی می سازیم برای دوست داشتن دوستت دارم زمانی که در کنار هم نشسته ایم و گویی که هیچگاه خیال برخاستن نداریم و لحظاتی که با تو هستم همانند زدن پلکی سپری می شود این عشق است و همان لحظه ای که دستم در دستان توست آن لحظه عاشقیست... وقتی که در کنار تو هستم از غم دورم و احساس قشنگ عاشقی دارم تو خوب هستی و این خوبی رو به من هدیه دادی و با آن چشمهای پر از عشقت به من خوشبختی بخشیدی .. تو با لبخند شیرینت رنگ عشق را نشانم دادی تنها با نگاه در چشمان تو میگویم دوستت دارم برای همیشه بمان کنارم و عاشقم باش تا در باران چشمهایت کیش و مات شوم بهترینم.. دفــــترچـــهـ خـآطـــراتـ ثآنیــهـ هاے گـــذشـــتهـ امـــ رآ که ورقـــ مے زنـــم، هر روز دوباره دوباره نگاهت میکنم در پیه آرزو هایم دستی به دعا بر می دارم چشمان نگرانم را به شب های وصال میدر خشد امروز دعایی تا آسمان پر خواهد کشید این هارمونیه قلبم را با چشمک های آسمان در خواهم آمیخت صدایی از دور مرا میخواند دوباره نگاه کن نگاه میکنم به تو به خاک و من در سجده خاک را بوسه میزنم دلم را سبدی از گل های درخشان میکنم و تقدیم قدم های پاک میکنم یاس های کبود را می شمارم و ستاره ای را که به اسمت زده ام تا اخرین نفس می خوانم تا صدایی از دل بگوید دوستت دارم یا رب به شبی زیبا درخشانم امشب و قلبم را آورده ام تا حاجتی از تو گیرم یارب گوش فرا می دهم چه بسیار ناله میکند و حال آورده ام درگاه تو تا در مانم کنی یا رب خود گفتی امشب بیا این هنگام هم بیا آمده ام یارب اگر در هست باز کن تا چشمانم باز شود یارب می نگرم آسمان را به چشمان گریانی از رویا هنگام قلبه من است این زمان می گویم دوستت دارم یا رب شنیدی آیا شنیدی آن صبح که صدایت کردم با فریاد های خاموش قلبم و من در رویا قدم می زنم بیا بیا تا آخرین ترک های قلبم نفس هایم را قبول کند به تولد وقتي مي گويم دوستت دارم شايد تصور كني تنها چند واژه ي ساده را در كنار هم گذاشته ام و جمله اي را بيان كرده ام اما... اين تنها يك جمله نيست! بـــرای دل تنــهایــمــ ..... دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. قاصدک غم دارم غم آوارگی و دربدری.. قاصدک حال گریزش دارم قاصدک بیا بال زنیم همه غمها رو با عشق خدا دار زنیم معبود جور دیگر صدا زنیم قاصدک قلبم برای عشق پاکت میزند دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست تقدیم به قاصدک برقص چنانکه گویی کسی تو را نمی بیند عشق بورز چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای بخوان چنانکه گویی کسی تو را نمی شنود زندگی کن چنانکه گویی بهشت روی زمین است خودت رو از قید هرچه رنگ و روشنایی باخته،برهان بذار نور به زندگیت وارد بشود دفتر مشق شبم را خط زد پاک کن بیهوده است اگر این خطها را پاک کنم جای آنها پیداست ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست! تو بگو من کجا حق دارم مشقهایم را بر روی کاغذ باطله با خود ببرم؟ می روم دفتر پاکنویسی بخرم زندگی را باید از سر سطر نوشت!
هر چه تكان دادم صدايي نيامد
لعنتي جعبه ي دلم خالي بود......
پروانه ی پرنده برای پرندگی
ای اهتزاز روح به بوی نسیم دوست
امکانِ دل برای تکان و تپندگی
لیلایی تو را همه مجنون کوه و دشت:
بادِ دوندگی و غزالِ رمندگی
در بند خویش بودن معنای عشق نیست
چونانکه زنده بودن ، معنای زندگی
غرقِ عرق ز دست دلِ سرکش خودم
شرمندگی است پیش تو اظهار بندگی
قیصر امین پور
با شور و شعر محشر كبرا كنم ولي...
با ني به هفت بند غزل ناله سر دهم
با مثنوي رهي به نوا وا كنم ولي....
تا باز روح قدسي حافظ مدد كند
دم مي زدم كه كار مسيحا كنم ولي....
يا دست كم به زمزمه نجوا كنم ولي....
دل بر كنم از اين دل مرداب وار تنگ
با رود رو به جانب دريا كنم ولي....
اين بي كرانه ي آبي ِآيينه ي تو را
با چشمِ تشنه سير تماشا كنم ولي....
" بايد" به جاي " شايد" و " آيا " بياورم
فكري به حال " گرچه "و" اما " كنم ولي.....
عشق من در چشمهای زیبای تو آرامشی موج میزند که این آرامش در چشمهای هیچکسی نیست
چیــــزے جـــز عکــــسـ هاے تو؛
در آنــــ نمے بیــــنمـ...
....
بــهـ ظآهــــر زیبآستـــ....
امآ ایــنـ لحــظآتــــ درد دآرد....
روشن تر از هر روز...
چه رازیست در این فاصله نمی دانم که هرچه می گذرد
و من...شیدا می مانم.
بگذار از عشق سخن نگویم
میان احساس من تا حضور تو
حُبابی است از جنس هیچ
از دستان من در دستانت
تا لمس نگاه تو
آسمانی است به بلندای عشق
دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها
آسمانی که نه برای من
نه برای تو
که تنها برای “ما” آبیستبی نهایت قلبم عشقم برای توست
مریمم خوش آمدین برین ادامه بترکونیمممممممممممم
هورااااااااااا
ادامه مطلب
مـــن و تـــ ـقــویمـ . . .
مــــن و ایــــن روزهــــایمــ ...
مـــــن و ایــــن شــب هــــایمــ ...
مـــــن و ایــــن دقــایــق زنــدگـانیـــمــ...
روزهـــــایـــی کــهـ بـــــی تـــــــــــ ـ و ...
چــــون قـــ ـرنـــی سپـــری میــ شـــود ...
و مــــن چشــمــ بـهـ تـــ ـقــــویــمـ روی دیــــوار دوختــهـ امـ ...
تــا شــایــد روز آمـــدنـــت را حــدس بــزنــمــ ...
روزهــــای گــذشـتهـ را خــط زدـه امـــ ...
روزهــــای نیــامــدن هــایـــت را ...
بـهـ راســـتی کــهـ تــ ـقـویـمـ روی دیــوار ...
چقـــــدر شلــوغ و درهـــم اســت ...
نکـــند روزهـــای ایــن مــاـه جــدیــد هــمـــ سپـــری شـــود و بــاز هــمـ تـــــــــ ـ و نـــ یــایــی ...
بازهــــمــ خــطی بـهـ مــــوازات خـــط دیـــروز ...
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد
ادامه مطلب
ادامه مطلب
غم تنهایی و خونین جگری
قاصدک وای به من همه از خویش مرا میرانند..
همه دیوانه و دیوانه ترم میخوانند
می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست
پستی و مستی و بد مستی نیست
می گریزم به جهانی که مرا نا پیداست
شاید آن نیز فقط یک رویاست....
اگر برف بیاد هست ، اگر برف نیاید نیست
مثل دنیای من ، اگر تو باشی هستم ، اگر نباشی…!
Power By:
LoxBlog.Com |